عجیب است،باز هم پرواز کنان به سوی تو می آیم...
پاک فراموش کرده ام بالهای شکسته ام را.........عجیب است.........عجیب...
بال هایم درد را احساس نمیکنند.......بال هایم شکستگی را فراموش کرده اند...
تنها دردی ک احساسم میشود لحظه ایست ک با .....شوق پر میگشایم و اوج نگرفته
باز زمین میخورم.... عجیب است با این همه درد باز پر گشودن ب سمتت ب خیال پرواز ...
عجیب است... این درد... دردی عجیب است....
.خـــــســـــتـــــــــــــهــ ام..
خـــــســـــتهـــ
از رنــــــگ رنــــــگۓ هاۓ این شـــهر
از بــــوۓ ادکـــــلـــن هاۓ تنــــــد
از این آرایش هاۓ غلـــیظ
از لـــب هاۓ ســـــرخ ســـــرخ
از تماܢܢ کـــــرܢܢ پودر ها و خـــــط چشـــܢܢ ها
از این دوســـــتیـــــــ ها
از تماܢܢ لـــۓ هاۓ پاره پوره
وســـــاپورتــــــــــــــــــ
دلـــܢܢ کـــــمۓ آبــــۓ مۓ خـــــواهد
کـــــمۓ خـــــدا
کـــــمۓ آســـــمانـــــــــــــــــــــ
کـــــســـــۓ صــــدایܢܢ را مۓ شـــنــــــود؟
کـــــســـــۓ رنــــــگ خـــــســـــتگۓ را روۓ صــــورت مردܢܢ این شـــهر مۓ بــــینــــــد؟
آـᓆـا جان پس کـــــۓ میایی؟kl
اللهــــــم العـــــــن اول ظالـــــم ظلــــــــم حق محمـــــــد...
مــــــرگ بر اسرائیـــــــــــل شعــــــــــــار نیست ، دعـــــــــاست.
نمی دانـــــــــم با همـه اینقـــــــــدر مهـــــــربانی ؛ یا فقــط با مــــن؟...
ولی میدانــــــــم فقطــ تــــو...با مـــن اینقــــــــدر مهــــــــربانی
...
مهــــــربانیت حکایت همیشـــ ه هاست...
وَ مِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا الیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فی ذلِکَ لاَیات لِقوْم یَتَفَکَّرُونَ.
و از نشانههای او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، ودرمیانتان مودّت ورحمت
قرار داد. این نشانههایی است برای گروهی که تفکّر میکنند!
سوره روم، آیه 21
و این جا آغاز عاشق شدن است
.
جایی که مرز بین عشق و هوس را می توان فهمید.
گاهی برای رسیدن، باید همدل شوی با دلی.
باید دل به دریای خواستن بزنی.
نیمه گمشده که نیست، تمام توست... باید تمامت را خدا به تو هدیه کند.
گاهی بعضی از لحظه ها خوش طعم می شود ! وقتی شیرین، عشقبازی می کند با دل فرهاد،
وقتی ماه بانویی،لبیک می گوید به قلب یار برای هم دل شدن.
باید در طول سفر حواست به این طعم شیرین خواستن باشد.!
تا تلخش نکند نگاه سنگینی که غبار دلتنگی بنشاند بر چهره یارت.
باید تا آخر نفس به نفس، باهم دوید.
وقتی یک دل شدید دیگر چهاردیواری کوچکتان میدان مسابقه برد و باخت نیست، با هم دویدن تا ته دنیاست،
دست در دست هم عاشقانه قدم زدن زیر بار سنگین مسولیت هاست.
دل که دادی دیگر باید بی دل بی دل شوی ! آفتاب گردان شوی!
باید صبح به صبح محو رخ آفتابت شوی ....
اصلا صادقانه بگویم " باید عاشق شوی "
همسر هدیه ای است از جانب خدا که قیمت دوست داشتنش را،
با هیچ الماس گرانبهایی نمی توان خرید، مگر با دل.
و با هیچ مهری نمی توان مهریه دوست داشتنش را داد
باید جان را دو نیم کرد، نیمش برای تو ، نیمش برای او ... و آن گاه یکی شد.
" این است قرار تمام دوست داشتن های دنیا "
حالا آغاز فصل بهار زندگیست باید گل های احساس شکوفه کند و خنکای نسیم محبت روح را نوازش کند.
باید دیگر سبزترین روزهای دنیا را رقم زد...
زن و مرد اگر خدایی باشند می توانند یکدیگر را " السابقون السابقون " کنند.
بسم الله بگوی باید بلند شد ، این جا آغاز دوست داشتن است...
..........................................................................
اگر چه شک عجیبی به "داشتن" دارم
سعادتی است تو را داشتن که من دارم!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نظرِ علی علیه السلام را دربارهی همسرش جویا شد:
علی جان! فاطمه را چگونه همسری یافتی؟
علی علیه السلام هم با کلامی که حکایت از اوج شکر و سپاس او داشت، نظر خود را دربارهی عشق جاودانیاش این گونه خلاصه کرد: « نِعْمَ العَونُ عَلی طاعَهیِ الله ».[1]
سرورم، او بهترین یار در انجام طاعت پروردگار است.
یعنی ای دامادهای علوی و ای عروسهای فاطمی! دست یکدیگر را به خاطر خداوند و برای انجام طاعت او بگیرید و تا بهشت رضوانِ خدای مهربان همسفر هم باشید!
[1] بحار الانوار، ج 43، ص 117.
بار الها!
صادقانه می گویم....
بی هیچ کذب و ریایی....
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک بحق الحسین (صلوات الله علیه)
امشب میخواهم از بغض بی پایان...
از درد بی درمان
از اشک های بی امان...
و از بال های نداشته بنویسم...
بنویسم از حالی ک دیگر حال نیست...
از بال هایی ک دیگر بال نیست...
خسته از این درد بی درمان...
خسته از تنهایی بی پایان...
من مانده ام و این بی بالی و این تنهایی...
من مانده ام ومن و باز هم من
انهای دیگر همه رفته اند...
پروانه ها پریده اند...
ب معشوق رسیده اند...
اما من ....
من شده ام همچون کرمی ک در زمین میغلتدو حسرت میکشد...
پروانگی از یادم رفته....
بال های شکسته ام را هم از دست داده ام....
شمایی ک رفتید ب مقصد رسیدید...
مگر نمبینید همچو بیچارگان و اوارگان در زمین میغلتم...مگر نمیبنید اسیرم این خاک الوده شده ام؟؟؟
بی انصافیست مرا نبینید...بی انصافیست خنده کنان بروید...
نروید......
نه.......نه.....................
انتظار بی جایست...
بروید.......اما گاهی هم ب من نگاهی بیندازید....
نگاه شما نگاه خداست ای پروانگان عاشق...
نمیگویم مرا هم ببرید...حتی دیگر نمیگویم بال هایم را بدهید...
مرا همین بس ک نگاهم کنید ...
من حتی لیاقت نگاه شما را ندارم اما شما هرزگاهی ب این اسیر در خاک مانده نگاهی بیندازید.....
شاید خدا روزی مرا از این زمینی بودن برهاند...
شاید.......
ملتی ک چینین رهبری دارد...آیا ترس ب دل راه می دهد؟؟
سردار شهید مهدی زین الدین:
در زمان غیبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون
فرماندهی چه دستوری صادر میشود...
...................................................................................................................
حجت الاسلام ماندگاری:
دوستان اگر می دانستند که دشمن چگونه آماده شده است
برای زمین زدن نظام و اسلام،
هیچ گاه حالت رزم را از خودشان دور نمی کردند!!!!
مادر سر سجاده نشسته بود که عیسی وارد اتاق شد
و روبه روی مادر که در حال تسبیح زدن بود نشست.
روسری مادر را که گوشه سجاده بود
برداشت و مثل چادر سرش کرد.
مادر خنده اش گرفت و گفت :خدا نکشدت عیسی،
دارم نماز می خونم سر نماز هم دست بردار نیستی؟
عیسی ادای پیرزن های لرزان را در آورد و گفت : مامان! یه چیزی ازت بخوام نه نمیگی ؟!
-چی؟ من که نمیدونم خواسته ت چیه؟
عیسی خیلی جدی گفت : خواهش میکنم قبول کن تا بهت بگم!
_باشه قبول ..چی؟
_من فکر میکنم شهید نشدنم فقط به خاطر شماست ..!
_به خاطر من؟برای چی؟
_بله ،وابستگی و دل نکندن شما از من ...دعاهای شما
،منو از شهادت دور می کنه..تورو خدا به حضرت زهرا قسم می دم از من بگذر...
بزار به آرزوم برسم...از من دل بکن مادر تا منم شهید بشم!
بغض امان مادر را برید و اشک از گونه هایش جاری شد
در حالیکه عمیق به صورت پسرش نگاه می کرد،دست عیسی را گرفت و گفت:
ازت گذشتم پسرم..
با خنده به مادر گفت :مامان اگه من شهید بشم چی کار میکنی؟
مادر پاسخ داد :مثل تمام مادرای شهدا ،چی کار میخوای بکنم؟
عیسی با خوشحالی به شانه مادر زد و گفت :داری درست میشی ها!
و بعد ادامه داد :
خداییش خیلی خوش تیپ شدم دیگه بوی شهادت گرفتم این دفعه که برم نوبت منه شهید بشم.
مادر نگاهی به قد و قامت پسرش انداخت و
در حالیکه جلوی باریدن اشک روی صورتش را می گرفت در دل گفت:
بی انصاف دیگه بیشتر از این جگرمو نسوزون!
روز رفتن در سکوتی غمگینانه پوتین هایش را به پا کرد بعد
از بوسیدن مادر چند قدمی از خانه دور نشده بود که دوباره به سمت مادر برگشت و
خیلی آرام پرسید : مامان خیالم راحت باشه؟واقعا از من دل کندی؟
مادر با بغض فرو خورده جواب داد :
برو پسرم بخشیدمت به حسین (ع) فاطمه (س)
او رفت و دل مادر همراه با آبی که پشت سر عیسی بر زمین ریخت
بر زمین نشست و هزار پاره شد !
.................................................................................................
خاطره نقل شده از مادر شهید عیسی کره ای ؛
تاریخ تولد:1344/4/19
تاریخ شهادت:1365/10/4
محل شهادت :خرمشهر بر اثر اصابت ترکش کاتیوشا
مزار شهید: قطعه 53 ردیف 44 شماره 17
منبع: کتاب زمین.زمین.آسمان
نوار روضه را خاموش کردیم
فرمودند: روشن کنید، اسم ایشان چیست؟
گفتم: محمدرضا تورجی زاده
.
.
.
استاد فرمود: ایشان (درعشق خدا)سوخته است
گفتم: ایشان شهید شده
.
.
فرمودند: قبل ازشهادتش سوخته بوده...