عیسی و مادرش مریم...

 

مادر سر سجاده نشسته بود که عیسی وارد اتاق شد

و روبه روی مادر که در حال تسبیح زدن بود نشست.

روسری مادر را که گوشه سجاده بود

برداشت و مثل چادر سرش کرد.

مادر خنده اش گرفت و گفت :خدا نکشدت عیسی،

دارم نماز می خونم سر نماز هم دست بردار نیستی؟


 عیسی ادای پیرزن های لرزان را در آورد و گفت : مامان! یه چیزی ازت بخوام نه نمیگی ؟!


-چی؟ من که نمیدونم خواسته ت چیه؟


 عیسی خیلی جدی گفت : خواهش میکنم قبول کن تا بهت بگم!


 _باشه قبول ..چی؟


_من فکر میکنم شهید نشدنم فقط به خاطر شماست ..!


 _به خاطر من؟برای چی؟


_بله ،وابستگی و دل نکندن شما از من ...دعاهای شما

،منو از شهادت دور می کنه..تورو خدا به حضرت زهرا قسم می دم از من بگذر...


بزار به آرزوم برسم...از من دل بکن مادر تا منم شهید بشم!


بغض امان مادر را برید و اشک از گونه هایش جاری شد

در حالیکه عمیق به صورت پسرش نگاه می کرد،دست عیسی را گرفت و گفت:


ازت گذشتم پسرم..


با خنده به مادر گفت :مامان اگه من شهید بشم چی کار میکنی؟


 مادر پاسخ داد :مثل تمام مادرای شهدا ،چی کار میخوای بکنم؟


 عیسی با خوشحالی به شانه مادر زد و گفت :داری درست میشی ها!


و بعد ادامه داد :

خداییش خیلی خوش تیپ شدم دیگه بوی شهادت گرفتم این دفعه که برم نوبت منه شهید بشم.

مادر نگاهی به قد و قامت پسرش انداخت و

 در حالیکه جلوی باریدن اشک روی صورتش را می گرفت در دل گفت:

بی انصاف دیگه بیشتر از این جگرمو نسوزون!

روز رفتن در سکوتی غمگینانه پوتین هایش را به پا کرد بعد

از بوسیدن مادر چند قدمی از خانه دور نشده بود که دوباره به سمت مادر برگشت و

خیلی آرام پرسید : مامان خیالم راحت باشه؟واقعا از من دل کندی؟


 مادر با بغض فرو خورده جواب داد :

برو پسرم بخشیدمت به حسین (ع) فاطمه (س)

 او رفت و دل مادر همراه با آبی که پشت سر عیسی بر زمین ریخت

بر زمین نشست و هزار پاره شد !

.................................................................................................

خاطره نقل شده از مادر شهید عیسی کره ای ؛
تاریخ تولد:1344/4/19
تاریخ شهادت:1365/10/4
محل شهادت :خرمشهر بر اثر اصابت ترکش کاتیوشا
مزار شهید: قطعه 53 ردیف 44 شماره 17
منبع: کتاب زمین.زمین.آسمان

نظرات 7 + ارسال نظر
علمدار غریب... دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.mersad2030.blogfa.com

سلام و علیییییییکم و رحمه الله...
خدا قوت وبه نا به گفته دوستان که انگار تازه بتاز کردید این وب رو...
عید رو با تاخیر تبریک میگم..
آشنا به نظر میایید...
کیستی؟؟؟
سری به وب بنده بزن ...با پست جدید ونابی به روزیم و مسروریم بابت حضور شما...

وعلیکم سلام خواهر...
ممنون عید برشما هم مبارک
حدس نزدید؟؟
حدس بزنید بله ک اشنام...

علمدار غریب.. دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 09:45 ق.ظ http://www.mersad2030.blogfa.com

سلام...
صبحت بخیر آشنای بی نشان...
نه والا نشناختم...
از بچه ها پرس و جو میکنم...حالا شما هم بگو کیستی و چیستی...!!!!

سلام ابجی...
اگ یکم دوسم داشتی حست بهت میگف....

مسافردنیا دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 10:27 ق.ظ http://rahgozardonya.blogfa.com

سلام آبجی واقعا خیلی عالی بود مطلبت خدا قوت

سلام خانووومی...ممنون ک سر زدی

علمدار غریب دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 10:56 ق.ظ http://www.mersad2030.blogfa.com

خادم الشهدا همه وجودش باید الگو باشه...
مواظب قداست" خادم الشهدا" بودنمون باشیم...
مبادا ارزان بفروشیم...
ملتمس دعا...

ممنون ابجی...بله همینطوره...

نرگس دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 06:22 ب.ظ http://labkhandgod.blogfa.com/

سلام خداقوت
وب فوق العاده زیبایی داری
ممنون که به وبم سر زدی و نظر دادی
با افتخار لینک شدی

سلام...ممنون عزیزم...شما هم لینک شدی...

زینب(وب شهدا) دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 06:43 ب.ظ http://zendeginameshohada.blogfa.com

سلام.
خیلی قشنگ بودحالوهواموعوض کرد

آبجی جدابرام جای سواله کی هستین!!!خیلی آشنایید...

سلام...شکر ک تاثیر گذار بود....
دقت کنی میشناسی...حست چ میگه؟

سوگند... دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 08:30 ب.ظ http://77sogand92.blogfa.com/

خواهر و برادر عزیز
تا حالا تونستی به خاطر کسی چیزی رو بگذاری کنار؟
چرا برکت از خانواده ما ها کم.تر و کم تر... شده... چرا؟!
برای اینکه هرروز خدا گناه میکنیم
ولی فکر میکنیم راه رو داریم درست میریم
فقط به خاطر این شهیدایی که حق زندگی کردن رو از خودشون گرفتند تا ما بتونیم الان ازاد باشیم و امنیت داشته باشیم...
بیایم و گناه نکردن رو تمرین کنیم ...

مطلب خوبی بود
التماس دعای هدایت
و به روزم

ممنون ابجی کوچولو....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.